تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
و آدرس
myreligion.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
از لحظهاي ياد كنيد كه شما را تنها
در حفرهاي تنگ و تاريك رها ميكنند
و حشرات از هر سو به سوي اين جسم لطيف حمله ميبرند.
اولين جايي از بدن كه فاسد ميشود چشم است.
از لحظهاي ياد كنيد كه چشمان زيباي شما از حدقه خارج ميشود
و به روي سينه ميافتد
. بايد براي ظلمت و تاريكي قبر و تنهايي آن بسيار گريست.
همين صورت و حفرههاي بيني و چشم و دهان جولانگاه كرمها ميشود
و از سوراخي به سمت ديگري ميروند.
واقعا ياد مرگ لذتها را نابود ميكند.
در قبر ما هستيم و اعمالمان. باطن اعمال ما مونس ما تا قيامت خواهد بود.
هر كسي از كارهاي خود مطلع است.
مونس تنهايي و وحشت شما در قبر چيست؟
زمین دلتنگ و مهدى بیقرار است
فلك شیدا، پریشان روزگار است
دلا، آدینه شد، دلبر نیامد
غروب انتظارم سر نیامد
همه دلها پر از آه و غم و درد
همه آلالهها پژمرده و زرد
نفسها خسته و در دل خموشند
فغانها بىصدا و پرخروشند
نه رنگى از عدالت، نى از صداقت
در و دیوار دارد نقش ظلمت
شده پرپر گل مهر و محبّت
همه دلها شده سرشار نفرت
شده شام یتیمان، ناله و اشك
برد هركس به كاخ دیگرى رشك
شده پژمرده غنچه در چمنزار
بگشت آواره گل در كوى گلزار
نشسته دیو بر دلهاى خفته
همه جا بذر نومیدى شكفته
زده زنگار بر آئین و مذهب
دمى، رویى ز شادی نیست یا رب
به اشك چشم و مهر و ماه، سوگند
به آه و ناله دلهاى دربند
اگر نرگس ز هجرت زار زار است
شقایق تا قیامت داغدار است
سلام بر تو؛ آن دم که از مشرق لایزال طالع می شوی تا سِرِّ خلقت آسمان و زمین باشی!
سلام بر تو که روز تجلی را بشارت دهنده ای و صبح خدا را، مژده!
سلام بر تو که اشراق ها را در نور دیده ای و جهان را در خلسه حضور خود، معلق گذارده ای؛
هر چند لحظه ای، نگاه ولایتت را بر این گستره محتاج، دریغ نخواهی داشت!
فردا، گل های نرگس در اولین تلألؤ خورشید بامدادی، خبر از شکفتن آخرین غنچه باغ امامت می دهند؛
آن که مبارکی قدومش، سرآغاز مساوات و عدل و دوستی در میان خلایق است.
ای زمین! دستانت را بگشای تا بی نهایت را در آغوش بگیری که قرآن، منتظر نزول اوست.
وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ
بوی خوش تو در کوچه های جان پیچیده است یا ابا صالح!
ماه از جمال نورانی تو، سر از آسمان خم کرده تا تماشایت کند.
زمین نیز مثل آسمان، دنبال آبی شدن و یک رنگی است
و تنها تویی که عبور نسیم های رحمت را در سیاه خانه دل ها میسر خواهی کرد.
طلوع کن ای ماه نیمه پیدا تا سلسله جنبانِ قلبمان، به دلخوشی یادت آرام گیرد
آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را
و دریایى غرق نمی کند "موسى" را
کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد
نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست !
پس
به "تدبیرش" اعتماد کن
به "حکمتش" دل بسپار
به او "توکل" کن
و به سمت او "قدمی بردار"
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...
خداوندا!
همانا ابلیس از بنده ای از بندگان توست،
مرا از جایی میبیند که من اورا نمی بینم.
و تو نیز از جایی مشاهده اش می کنی که او نمی بیند
و تو بر تمام امورش قوی تر و نیرومندتری و او بر چیزی از کار تو توان ندارد.
خداوندا!
پس من بر او از خودت کمک می جویم
ای پروردگار من!
توانی برای من نسبت به او نیست و بر دشمنی با او هیچ نیرو و قدرتی برایم جز تو وجود ندارد.
ای پروردگار من!
خدایا!
اگر سوء قصدی به من کند تو نیز او را قصد نما
و اگر به فریب من بپردازد تو او را فریب ده
و شر او را از من برطرف کن
و نقشه او را در هلاکت خودش بیفکن!
و مرا ای مهربان ترین مهربانان به رحمت خودت کفایت فرما
که درود خداوند بر پیامبران و خاندان پاکش باد......
چشمهایت را ببند ، در دلت با خدا سخن بگو ،
به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو . . .
هرچه میخواهی بگو ، او میشنود
شاید بخواهی تورا ببخشد ،
یا آرزویی داری ،
شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،
بگو میشنود . . .
این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن
پرواز دلت را حس خواهی کرد . . .
آقا دیگر چیزی به دیدار ما با تو نمانده !
و صبری دگر نمانده !
ما آماده نبردیم!
لبیک یا بقیة الله...
چندصباحی است
در پی جمله ها و واژه در کوچه انتظار گم شده ام !
برای پیداشدنم نذری دارم!
آنهم به شرط دیدار تو !
آخر شنیده ام گمشدگان را تو پیدا می کنی !
پروردگارا، معبودم!
از تو دور بودم، از تو غفلت کردم و کور بودم و اکنون سراپا آلودگی ام!
پروردگارا! معبودم! محبوبم!
اینک به درگاهت آمده ام،
مرا با زلال بخشایش و مهربانی ات بشوی و پاکیزه گردان
که امیدی جز تو ندارم!
پروردگارا!
تو خود گفتی که ناامیدی از درگاهت، گناه است
اکنون امیدوار و مشتاق بر درگاهت به انتظار نشسته ام!
تو را سپاس می گزارم که مرا بخشنده ای!
انسان فقیر، خدای غنیّ
توجه به دو نکته، همه مشکلات را حل خواهد کرد:
فقر عالم هستی و مالکیّت خداوند به تنهایی؛
«وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ»1 و عزّت از آن خدا و رسولش و مومنین است.
کسی که این دو نکته را می داند، دیگر هیچ گاه درخانه کسی را نمی زند و اظهار نیاز نمی کند. هر چه می خواهد از خدا می خواهد، چرا که خیر دنیا و آخرت به دست خداست.
وقتی انسان خود را نیازمند خدا دید، تنها به خدا توکل می کند. تنها نزد او اظهار نیاز می کند و تنها از او کمک می خواهد. به دنبال رضای اوست و تنها از او می ترسد.
حضرت امام خمینی (ره) مگر چقدر مال و قدرت داشت؟ مگر چقدر دیگران را کرنش می کرد؟ او تنها بندگی خدا می کرد. خداوندِ «مقلّب القلوب» نیز دل ها را رو به او می گرداند. ما این کار را نکرده ایم؛ باور نداریم، در دعاها خوانده ایم، امّا در واقع انگار نخوانده ایم. باور نداریم که همه کارها به دست خداست.
مرحوم سیّد علی آقای قاضی (رحمه الله) می فرمایند: «این فقر ذاتی و عجز و بیچارگی، ریشه طمع را در نهاد انسان سوزانیده و او را پاک و پاکیزه می گرداند... و علّت این که این طریقه را احراق نامند، برای آن است که یک باره خرمن هستی ها و نیّت ها و غصّه ها و مشکلات را می سوزاند و از ریشه و بن قطع می کند و اثری از آن در وجود انسان سالک الی الله باقی نمی گذارد».2 حتّی فرد، خوشی دنیا را هم درگاه او می داند. حداقل به اندازه ای که روی رفقا، گروه ها و جناح های مختلف سرمایه گذاری می کنیم، برای خدا هم سرمایه گذاری کنیم.
رمز خودیابی همین است که انسان بفهمد، هیچ است؛ هر چه هست، از آن خداست و دیگر به علم، تقوا، قدرت، جوانی و زیبایی خود ننازد. بداند که این ها برای او نیست. دیروز این ها را نداشته، امروز امانت نزد اوست، فردا هم از او خواهند گرفت.
بیائیم با خدا رفاقت کنیم. لااقلّ همان اندازه که برای رفیق و دوست خود مایه می گذاریم، برای خدا هم ارزش قایل شویم. آن وقت متوجه خواهیم شد که باید همه چیز را کنار بگذارم و به کسی دل ببنیدیم که او، همه چیز است. امام حسین (علیه السلام) از همه چیز خود برای خدا گذشت. هیچ چیز برای خود باقی نگذاشت. به راستی فانی فی الله بود. به امام گفتند که اگر بروی، آبرو، مال، دوست، زن، بچه و جانت را از دست می دهی؛ گفت: می دانم، ولی با کسی معامله کرده ام که ارزش این ها را دارد.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ*تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَیْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» اى كسانى كه ایمان آوردهاید آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنید این [گذشت و فداكارى] اگر بدانید براى شما بهتر است.3
-------------
پی نوشت ها:
1. منافقون، آیه 8
2. عطش، ص148
3. صف، آیه 10 و 11
در میان بازاری ها، آدم های خوب بسیارند و افرادی هم هستند که در اسفل السافلین اند. در بین طلاب، برخی در اعلی علیّین جا دارند؛ شاید کسی هم پیدا شود که از اشقی الاشقیا باشد. در بین فرهنگیان، کارگرها، قشر دانشجو و ... نیز برخی خوب اند و برخی دیگر انسان های تاریک دل هستند. ما برخی از آن ها را می شناسیم، بعضی را هم نمی شناسیم. این مسأله، در همه اصناف و گروه ها جاری است. اما باید بدانیم که هر کس اختیار خودش را دارد. این که بدانی فلانی عارف بزرگی است، گرچه برای ما آموزنده است؛ امّا این که او به بهشت می رود یا نه، به ما ربطی ندارد. ما باید تکلیف خودمان را روشن کنیم.
در قرآن آمده است: «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ» انسان اگر چه عذر ها بیاورد، امّا بر نفس خود آگاه است.
در روز قیامت به ما می گویند: «اقْرَأْ كَتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسِیبًا» نامه اعمالت را بخوان که امروز خود برای حسابرسی خود کافی هستی.
همه چیز وابسته به عمل خود انسان است. انسان ها با اعمالشان شناخته می شوند و نحوه رفتار امامان معصوم (علیهم السلام) با ما، وابسته به عمل ماست. یکی مانند سلمان فارسی در شهر مدائن –با فرسنگ ها فاصله از مدینه- وقتی زمان مرگش فرا می رسد، امیر مؤمنان (علیه السلام) بالای سر او حاضر می شود و او در دامن علی (علیه السلام) جان می دهد و به دست امام معصوم (علیه السلام) غسل، کفن و دفن می شود. یکی هم مثل آن شخص مدعی خلافت است که در شهر امیرالمؤمنین (علیه السلام)، وقتی به دست برخی کشته شده و جنازه اش در زباله دانی، خوراک سگ ها می شود، امام حتّی برای جمع کردن لاشه اش هم حاضر نمی شود.
آیا حضرت مهدی (ارواحنافداه) بالای سر هر مدعی مسلمانی، در هنگام مرگشان حاضر می شود؟ مگر نه این که امیرمؤمنان (علیه السلام) از دست برخی صحابی خود اندوهگین بود؟ مگر نه این که در نماز جمعه و در پیش چشم مردم، گاه از شدّت بی وفایی اطرافیان، سیلی به صورت خود می زد؟ امّا همین آقا، زمانی که خبر شهادت مالک را شنید، فرمود: «مالِکٌ وَ ما مالِکٌ؟!؛ مالک! چه مالکی؟!» چه کسی می داند مالک که بود؟
بخشی از شناخت و معرفت آموختنی است، به عنوان مثال هیچ کس روش وضو گرفتن و نماز خواند را از همان اوّل نمی داند، مگر آن که آن را بیاموزد. برای به دست آوردن این نوع معرفت، باید درس بخوانیم و بیاموزیم. خواندن یک دوره توضیح المسائل یا آموختن یک دوره احکام برای همه افراد در هر قشری لازم است. با نماز شب خواندن مسأله یاد نمی گیریم و حمد و سوره ما درست نمی شود. این نوع شناخت را علم حصولی می گویند. وظیفه این علم، ایجاد حال و لذّت معنوی نیست، بلکه به کمک این علم می توانیم احکام، قوانین و ضوابط شرع را یاد بگیریم.
بخش دیگری از معرفت و شناخت، حضوری است. به این معنا که از درون می جوشد و آموختنی نیست. اگر ما به احکام و ضوابطی که شرع وضع کرده عمل کردیم، دل حرکت می کند و به تدریج علم حضوری برای ما حاصل می شود و قدر و بهای دل نیز به قدر و اندازه حضور و قرب او در پیشگاه ربوبی سنجیده می شود. گاه ما می دانیم که نماز اول وقت موجب کمال است، ولی نمی خوانیم. این دانستن، ما را به جایی نمی رساند و فایده ای هم نخواهد داشت؛ اما زمانی که به این دانسته عمل کردیم، دل ما ایمان می آورد. ارزش همه برنامه های اخلاقی به این است که مقدمه ای برای عمل باشد.
در قرآن شریف نیز آمده است: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ؛ خداوند را بندگی کن تا به مقام یقین برسی»
یقین، حالت نفسانی و مربوط به دل است. اگر باور می خواهیم، باید عمل کنیم. بنابراین ایمان از آنِ کسانی است که نماز اول وقت می خوانند نه آنهایی که می دانند نماز اول وقت خوب است. این دانستن، باور نمی آورد. لذا عالم بی عمل، در همان اوّل راه مانده است. بعد از عمل است که ایمان می آید.
در سوره کهف آمده است: «فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن؛ هر کس می خواهد ایمان بیاورد». بنابراین ایمان داشتن هر کس بستگی دارد به این که چگونه رفتار کند. زن و مرد بودن، کوچک و بزرگ بودن، در ایران و یا در غرب بودن ملاک نیست.
فرزند حضرت نوح (علیه السلام) در خانه پیامبر خدا زندگی می کرد، امّا خداوند در باره اش فرمود: «یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ؛ ای نوح او در حقیقت از كسان تو نیست، البته او عمل ناصالح است».
نقص های ما از نقصان در یقین و ایمان ما نشأت می گیرد، چرا که دلمان باور ندارد و این عدم باور سبب تزلزل در عمل می شود. این که ما گاهی به دستورات دین عمل می کنیم، گاهی عمل نمی کنیم و گاهی هم به اصطلاح عرب ها«یُقَدِّمُ خُطوَةً وَ یُؤخِّرُ أُخری» می شویم؛ یک قدم به جلو می گذاریم و یک قدم به عقب بر می گردیم، به همین دلیل است. در زمان های گذشته در آسیاب ها، اسب و یا قاطری را به سنگ آسیاب می بستند و این حیوان ساعت ها با چشم بسته، سنگ آسیاب را می چرخاند و گندم ها را آرد می کرد. وقتی چشم هایش را باز می کردند، یا در همان جای سابق بود و یا چند قدم جلوتر و یا چند قدم عقب تر. برخی همین طورند، دائماً در حال تلاشند اما در پایان کار چیزی عایدشان نمی شود. خدا نکند بعد از مرگ که چشمان ما بینا می شود، ثمره عمر خود را این گونه ببینیم؛ عمری را صرف کرده و همه تلاش، زحمت، جوانی و استعدادهای خدادای را تباه نموده باشیم.
پایگاه فرهنگی هنری تکناز
با سلام خدمت دوستان خوبم... متاسفانه وبلاگهای غیر اخلاقی
لحظه به لحظه در حال گسترش است. لینک های زیر این
امکان رو فراهم می کنه که در صورت رویت چنین وبلاگهایی،
به راحتی می تونید اطلاع رسانی کنید تا ارگان های مربوطه اقدام
به فیلتر شدن این وبلاگ ها داشته باشند.
نه در حالت بمان
نه در جایت بمان
همواره روحی باش مهاجر به سوی مبدا
به سوی ان جا که می توانی انسان باشی
به سوی ان جا که می توانی
از ان چه هستی و هستند
فاصله بگیری!!!