ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی....

ابن ابى الحديد (ج 16، ص 216) مى نويسد: «هنگامى كه معاويه به خلافت رسيد فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد يك سوم آن به مروان بن حكم و يك سوم آن را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود يزيد داد و چون مروان به خلافت رسيد همه ى آن را جزو تيول خود قرار داد». اين نحوه ى تقسيم نشان دهنده اين است كه فدك سرزمين قابل توجهى بوده است. و اما اين كه چرا فدك را غصب كردند و از تحليل آن، در نوشته ى «تحليلى از تاريخ اسلام» فصل اقدامات خلفا، بر عليه على عليه السلام گفت و گو كرده ام. و نيز ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 236؛ اعلام النساء، ج 4، ص 124؛ بحارالانوار، ج 29، ص 194؛ سيره ى حلبى، ج 3، ص 400.]

مقصود افشاگرى هاى زهرا عليهاالسلام عليه ابوبكر در مسجد و در حضور مهاجران و انصار است. اگر چه آن را «فدك» ناميدم. اما در اين خطبه، فدك بهانه اى بيش نيست. همين است كه در سراسر خطبه نامى از آن نيست و تماميش در محكوميت و رسوايى خلفا، عظمت و رنج هاى رسول صلى الله عليه و آله، وصايت و فضايل على عليه السلام، تكريم تحريك انصار و آگاهى و هشدار مردم است.

بحث زهرا عليهاالسلام، بحث زمين نبود، كه با توجه به پاسخ موسى بن جعفر عليه السلام به مهدى عباسى، خلافت و وصايت رسول بود. [«مهدى» خليفه عباسى از حضرت خواست كه حدود «فدك» را بگويد تا آن را به آنها بازگرداند. حضرت فرمود: يك سمت آن «كوه احد»، سمت ديگرش «عريش مصر»، و مرز سوم آن «درياى احمر»، و مرز چهارمش «دومة الجندل» است. مهدى برآشفت كه آيا همه آنها كه گفتى حدود فدك است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى! همه اين سرزمين ها از مناطقى است كه با لشگركشى و جنگ بازستانده نشده است و همين بود كه مهدى عباسى كينه ى حضرت را به دل گرفت و تا حضرت را نكشت آرام نگرفت. (الكافى، ج 1، ص 543). در مناقب ابن شهر آشوب به نقل از كتاب «اخبار الخلفاء» اين گفت و گو را بين امام موسى بن جعفر عليه السلام و هارون الرشيد با حدود و ثغور ديگرى نقل مى كند (ر. ك: بحارالانوار، ج 48، ص 144 و ج 29، ص 200).]

فدك؛ سند مظلوميت زهرا عليهاالسلام و اهل بيت و رسوايى و ننگ خلفا است. اين خطبه معجزه اى باقى و نشانى جاويد از علم بى كران زهرا عليهاالسلام، و نمونه اى گويا و بى همتا از هشيارى و بيدارى او است.

فدك؛ ادعا نامه اى عليه همه ى نفاق ها و سياسى ها و سستى ها و غفلت ها است.

فدك؛ رمز قيام تاريخى شيعه است.

فدك؛ درخشش نور در روز سياهى زمين است.

فدك؛ نگاهى بلند از قله اى ناپيدا است، آن چنان كه حيات اين سال ها، هنوز هم وام دار آن نگاه بلند است.

فدك؛ بارش ابرى سترگ از ستيغى ستبر است. تو گويى سبزى اين سال ها هنوز هم تتمه ى آن جويبار بلند است.

فدك؛ فرياد العطش از لب هايى تشنه و گلويى خسته و پايى به تاول نشسته است.

فدك؛ رهايى از قناعت انجمادها و پس كوچه هاى حقير خلافت ها است.

فدك؛ آذرخش فريادى است هم پاى ضربت خندق.

فدك؛ پيام آور ستيز و عصيان عليه تمامى تباهى ها و كژى ها است.

فدك؛ پيام آور بيدارى و سرشارى است.

فدك؛ راز گل ياس است، فوران سبزاست، ابى زلال است.

فدك؛ راز چشمه ى سرخ كربلا است.

فدك؛ راز ايستادگى نخل است.

فدك؛ ادعايى به وسعت همه ى زمين و همه ى اعصار است.

فدك؛ رمز طهارت چشمه ى غدير است. چشمه اى كه مى رفت تا در پس هجوم هاى خشن و پلشتى هاى سرشار، مدفون شود.

فدك؛ نه حرف، كه پاره هاى جگر سوخته بر مظلوميتى غريب است كه بى محابا بر زمين ريخته مى شود.

فدك؛ تبارنامه ى قبيله اى است كه حرف شان را با خون امضا كردند. مستانه در راه ولايت از همه چيز خود گذشتند و دامن كشان در راه اين حق عظيم، سر باختند. بر سر قرارها و ميثاق هاى الهى مردانه ايستادند و رضا و رضوان خدا را بر همه چيز ترجيح دادند.

زهرا عليهاالسلام به بهانه ى غصب فدك (همان كه رسول صلى الله عليه و آله براى تأليف قلوب و گرايش به على عليه السلام، در اختيار بيت عترت قرار داده بود تا مرد ميدان و محراب، عدالت و شمشير، بتواند با آن كينه ها را پاك و دل ها را شاد گرداند؛ چون هيچ خانه اى از قريش نمانده بود مگر آن كه على عليه السلام در راه خدا و رسولش، از آن سرى گرفته بود) آن چنان مهيج و كوبنده، و مستدل و مبرهن، و محكم و قاطع، سخن گفت و خليفه را رسوا، مردم را هشدار و انصار را تحريك كرد و با ناله ها و ياد رسول صلى الله عليه و آله از ديده ها اشك گرفت كه آه از نهادها برآمد و ولوله اى در گرفت. جماعتى دست بر قبضه ها بردند و خليفه ى بردبار و حليم!! را واداشت هم چون فرعون در مقابل موسى كه پس از گرفته شدن بهانه هايش به هوچى گرى پرداخت، هوچى گرى كند و هراسان و پريشان، زبان به دشنام گشايد و از بيم قيام مردم، به تهديد و تطميع روى آورد و سرانجام به ننگ اين رسوايى تن دهد.

ابوبكر هرگز گمان نمى كرد زهرا عليهاالسلام اين گونه از محكوميت آنان و اثبات على عليه السلام بگويد و اين گونه انصار را تحريك كرده و بر سر غيرت آورد.او گمانش اين بود كه زهرا عليهاالسلام بر زمين از دست رفته اش مى نالد و اين به نفع آنان خواهد بود. زيرا از يك سو، اهل بيت را در برابر مردم قرار داده بود- چون گفته بود فدك مال همه ى مسلمانان است- و از سوى ديگر سبب مى شد به خاطر دفاع از اين حق اقتصادى، حق مهم تر- غصب ولايت و وصايت رسول صلى الله عليه و آله- تحت الشعاع قرار گيرد و اين هر دو به نفع آنان بود. اما غافل از اين كه، زهراى بيدار و مجاهد در آن فضاى اختناق و وحشت از همين فرصت اندك، نهايت استفاده را خواهد برد و در حضور آن جماعت مرعوب و مهاجر و انصار، آن گونه او را محكوم و رسوا مى كند كه گرد زمانه هنوز هم نتوانسته آن را بزدايد و از ننگ رسوايى آن بكاهد. تا آن جا كه خليفه هراسان به حربه ى عاجزان- دشنام و تهديد و تطميع- متوسل مى شود و سرانجام به شكست تن مى دهد.

اگر بناى اجمال و خوف اطناب نبود، تمامى آن خطبه را به تفصيل مى آوردم و نشان مى دادم كه چگونه زهرا عليهاالسلام با نفوذ معنوى، شخصيت بزرگ انسانى، آگاهى سياسى و شناخت عميقى كه از روح و آرمان هاى اسلام دارد و نيز قدرت منطق و استدلال استوار خويش، با اثبات حقانيت على عليه السلام، برصحت انتخاباتى كه انجام شده است، خط بطلان مى كشد و ننگ فريب خوردگان را، آشكار مى سازد. و با برشمردن پيامدهاى اين شتاب زدگى سطحى و غافل گيرى سياسى، آنان را از آينده ى ناپايدار و تيره ى اسلام، بيم مى دهد. و نشان مى دهد كه بايد براى پيروزى- هر چند با اميدى ضعيف- كوشيد. بايد با نظام حاكم مبارزه كرد. اگر توانست آن را مغلوب سازد و اگر نتوانست، دست كم محكوم؛ كه اگر باطل را نمى توان ساقط كرد، مى توان رسوا ساخت و اگر حق را نمى توان استقرار بخشيد، مى توان اثبات كرد، طرح نمود، به زمان شناساند و زنده نگاهداشت. دست كم مردم بدانند آن چه بر سر كار است، ناحق است و ظلم، و آن چه مطرود و شكست خورده و زندانى است، حق است و عدالت. با اين حال به اشاره بگويم كه براى درك عميق تر و بهره ى بيشتر از اين خطبه ى بليغ و نورانى و تحليل آن بايد به سه نكته توجه كرد. كلام، مخاطبان و فضاى سياسى. جو حاكم بر مدينه.

پيش تر از شرايط سياسى و فضاى اختناق پس از فوت رسول صلى الله عليه و آله و توطئه هاى باند نفاق- گرچه بر جمعيتى از مردم پوشيده بود- و... سخن گفتيم.

اما مخاطبان چهار [هم چنان كه زهرا عليهاالسلام خود نيز در كلامى كه به او نسبت مى دهند در گفت و گوهايش با على عليه السلام به آنان اشاره دارد. (هذا ابن ابى قحافة... حتى حبستنى قيلة نصرها، والمهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دونى طرفها، فلا دافع و لا مانع).] طيف و گروهند: ابوبكر، مهاجران، انصار و توده ى مردم.

ابوبكر؛ و به همراه باند نفاق و قدرت.

مهاجران؛ گروهى از اينان همراه باند نفاق، حسادت و كينه، گروهى حيران و متأثر از شايعه ها و نيرنگ بازى ها و برخى ساده انديش.

انصار. با سابقه اى خوب- به همراه بعضى لغزش ها- و از دست دادن برخى از بزرگان خود هم چون سعد بن معاذ- كه اگر بود چه بسا سقيفه اى نبود- اما اكنون نگران رياست قريش و شكست شان در سقيفه- بنابراين زخمى و آماده ى انفجار- و دو دستگى- پس از خطبه ى ابوبكر در سقيفه- و رقابت و حسادت و سردمدارانى جاه طلب، و البته از همين ها جماعتى بى خبر- از ماهيت برخى مهاجرين- و متحير- از فوت رسول صلى الله عليه و آله- و متأثر- از شايعات بى اساس و جعل احاديث دروغ- و مرعوب از باند كودتا و قبيله مسلح بنى اسلم- و با تمام اين ها علاقه مند به اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله و آماده ى روشنگرى و انفجار. از همين ها چند نفرى در سقيفه به حمايت از على عليه السلام برخاستند، اما فريادشان با تزوير كودتاگران و حسادت و دو دستگى بين خودشان در گلو خفه شد.

توده مردم؛ متشكل از بقيه ى طيف ها، اكثريتى بى تفاوت، تماشاگر صحنه، مرعوب، متحير و بدون احساس مسؤليت؛ و جماعتى از همين ها قريش و مؤلفة القلوبند به همراه حسادت و كينه هاى سرشار.

زهرا عليهاالسلام، ابوبكر را رسوا و خوار و ذليل مى سازد سه گروه ديگر را علاوه بر آگاهى و بينش، مهاجرين را تذكر و توبيخ مى دهد. انصار را تكريم و تحريك مى كند و اكثريت بى تفاوت و خاموش و مؤلفة القلوب را تذكر، شكايت و سرزنش، در آخر هشدار مى دهد و از غضب خدا و رسوايى آخرت برحذر مى دارد.

براى تحليل اين كلام، بايد با توجه به مخاطبان و موانع و نيازهاى هر يك و شرايط سياسى، در نحوه ى آغاز و پايان خطبه، نوع گزينش واژگان و ارتباط فقرات آن تأمل و دقت شود.

بايد انديشيد چرا زهرا عليهاالسلام طليعه خطبه اش را حمد [از مفهوم، ابعاد، قلمرو خصوصيات و آثار (حمد) بايد در جاى ديگر گفت و گو شود، اما با توجه به خطبه هاى نهج البلاغه و صحيفه ى سجاديه اين نكته مشخص مى شود كه حمد، وسيله شكر است (خ 182 و 190 نهج البلاغه و دعاى 51 صحيفه)، وسيله ى رسيدن به رضاى خدا و اراده او است (خ 182 و 159 و دعاى 1) و وسيله ى اداى حقوق او است (خ 182 و دعاى 1). در يك كلمه، حمد، ميزان انسانيت و مرز ميان بهايم و آدمى است (دعاى 1.)

با اين نمونه ها مشخص مى شود كه حمد كلمه نيست و فقط ستايش نيست كه ستايش زمينه ى حمد است. آن جا كه حمد وسيله ى شكر است ديگر نمى تواند فقط ستايش باشد. شكر بكار گرفتن نعمت در راه خدا است. پس حمد وسيله شكر و سپاس است، وسيله ى طاعت و عبوديت و اداى حقوق است. با اين توضيح مى يابيم حمد همان گامهاى است كه بايد در اين راه برداشته شود و همان حقوقى است كه بايد ادا شود و همان اطاعت و عبوديتى است كه انسان را تا آن اوج ها مى كشاند.] و آن هم بر انعام [مفهوم (انعام) با (تنعيم) تفاوت دارد. باب افعال تفعيل اين واژه از نكته هاى متفاوتى برخوردارند. نعمت هايى كه داريم تمامى تنعيم و بهره مند ساختن و زمينه را فراهم كردن هستند. هنگامى كه نعمت ها در برابر صبر و شكر به انسان مى رسند ديگر تنعيم نيستند كه انعام مى شوند. انعام پاداش به انبيا و شهدا و صديقين تعلق دارد كه از داده هاى حق درست و كامل كار كشيده اند و بازدهى سالم و زياد داشته اند. (من يطع الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء...) (نساء، 69).]

قرار مى دهد و از نعمت هاى بى پايان الهى و عنايت هاى بى دريغ او مى گويد و از آن چه كه باعث دوام و افزونى اين نعمت ها و عنايت ها است- شكر- ياد مى كند. آن هم پس از آن كه از قبل با ناله هاى جان سوز زهرا عليهاالسلام و ياد رسول صلى الله عليه و آله هم چون ابر باريده بودند و دل هاشان به نرمى گراييده بود و از قساوت ها فاصله گرفته بودند.

آن گاه شهادت بر توحيد و رسالت مى دهد كه ادامه توحيد رسالت، است.

در توحيد، از حقيقت آن و مراتبش و قرار دادن ثواب و عقاب بر طاعت و معصيتش مى گويد. و در رسالت، از عظمت و هدايت رسول صلى الله عليه و آله و گمراهى و ضلالت مردم مى گويد و با اشاره به جايگاه ابدى و مقام رفيع او بر وى سلام مى فرستد.

به راستى چرا شهادتين؟ و چرا بااين توضيحات؟ او چه هدف و مقصدى را در پى دارد كه اين گونه آغاز مى كند و زمينه مى چيند؟

آن گاه زهرا عليهاالسلام از ثقلين و دو امانت گران بهاى رسول صلى الله عليه و آله (قرآن و عترت) مى گويد كه ادامه ى رسالت، امامت و ولايت است و از مسؤوليت خطير همگان در قبال آن دو، ياد مى كند. (انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حملة دينه و وحيه و...».

از عترت، خلافت، امامت، اطاعت و همراهى آنان با قرآن مى گويد و با اشاره به عهد و پيمان خدا در حمايت از آنها [زعمتم حقا لكم لله فيكم عهد، قدمه اليكم و نحن بقية استخلفنا عليكم و معنا كتاب الله. و در بعضى از نقل ها گونه ى ديگرى آمده و تماما از «كتاب خدا» سخن گفته شده كه در اين صورت ابتدا كتاب معرفى مى شود و آن گاه عترت.] و توضيح بيشتر آن را به ادامه ى سخن در هنگام گفت و گو از رسول صلى الله عليه و آله و رنج هاى او وا مى گذارد، چون تمامى مقصود همين است.

از كتاب به عنوان پشتوانه ى عترت، [و آى فينا منكشفة سرائره. «و از كتاب خدا آن چه درباره ى ما است پديدار و آشكار است». ر. ك: «سخنرانى زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه» در همين كتاب.] نور هدايت، راهنماى عمل، در بر گيرنده ى دلايل روشن، و حرام و حلال الهى ياد مى كند. آن گاه به مواردى از آن چه در كتاب آمده، اشاره مى كند و از پايه ها و بنيان هاى [ر. ك: وسايل الشيعة، ج 1، باب اول، روايات «بنى الاسلام على خمس: على الصلوة والزكاة والحج والصوم والولايه» و «بنى الاسلام على خمس: شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و اقام الصلوة...».] اسلام شروع مى كند؛ از توحيد، نماز، زكات و روزه براى رهايى از شرك، كبر، آلودگى و ريا، از حج و عدل، براى تحكيم و استحكام دين و پيوند و ارتباط دل ها، از اطاعت و امامت اهل بيت براى رشته ى وفاق و مانع افتراق امت؛ از جهاد، صبر، امر به معروف، صله رحم و قصاص و... مى گويد. و در نهايت به تقوا و خشيت و اطاعت امر و نهى پروردگار سفارش مى كند.

تحليل اين گزينش هاى ايمان صلاة و... به همراه حكمت هاى آن و ارتباط و پيوند اين همه با هم، به همراه اين هشدارها و انذارها، ما را به بهره هاى بيشترى مى رساند.

به راستى چرا زهرا عليهاالسلام از كتاب خدا، اين ها را برمى گزيند و در ابتدا هم از پايه هاى اسلام نام مى برد و از كليد و راهنماى اين همه- ولايت- اين گونه ياد مى كند. مگر چه آفت ها و موانعى در اين جماعت مرعوب شكل گرفته كه براى درمان و علاج آنان بايد اين گونه گزينش كرد و نسخه پيچيد و با توضيحاتى آن ها را به هم درآميخت و در سينه هاى بيمارشان ريخت تا شايد شفا يابند؟

آن گاه خطاب به جمعيت به معرفى خود مى پردازد «ايها الناس اعلموا انى فاطمة» يعنى همان كه قرآن و رسول صلى الله عليه و آله بر عصمت او شهادت داده بودند. تا هم پشتوانه اى باشد بر آن چه گفته و آنچه خواهد گفت و هم آنان را به ياد پيمان عقبه ثانى در حمايت از رسول صلى الله عليه و آله و اهل او، [«و بايعوه على ان يمنعوه و اهله مما يمنعون منه انفسهم و اهليهم و اولادهم و ان يوؤهم و ينصروهم». الصحيح من سيرة النبى الاعظم صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 204، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 44- 45.] بياندازد. از على عليه السلام به (برادر رسول صلى الله عليه و آله) ياد مى كند، يعنى همان عنوانى كه هنگام بيعت گرفتن از او منكرش بودند؛ زيرا وقتى على عليه السلام را كشان كشان به مسجد بردند و او را وادار به بيعت كردند و گفتند: رهايت نمى كنيم تا بيعت كنى و او را تهديد به قتل كردند، على عليه السلام گفت. در اين صورت بنده ى خدا و برادر رسول صلى الله عليه و آله را كشته ايد. آنان گفتند: بنده خدا را قبول داريم، اما برادر رسول صلى الله عليه و آله را نه. [الامامة و السياسة، بحارالانوار، ج 28، ص 229.] از سوئى ديگر خلفا در سقيفه با ادعاى نزديكى به رسول صلى الله عليه و آله در برابر انصار استدلال كرده بودند. اگر چنين است، على عليه السلام برادر رسول صلى الله عليه و آله است، پس سزاوارتر از ديگران است. خود على عليه السلام هم در رد خلفا به همين گونه محاجه مى كرد و مى فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة». [نهج البلاغه، خ 64 (به اصل درخت استدلال نمودند ولى ميوه ى آن را نابود كردند.)؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 4؛ نيز مى فرمود: انا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به على الانصار (شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11، المسترشد، ص 374). و همواره مى فرمود: «واعجباه! تكون الخلافة بالصحابة و لا تكون بالقرابة والصحابة؟!». علم اليقين، ج 2، ص 688.]

آن گاه از تاريخ سياه گذشته ى آنان و از رسالت نور رسول صلى الله عليه و آله و دستاوردهاى عظيم آن مى گويد تا زمينه اى باشد بر طرح وصايت و هشدارى باشد بر جدايى از آن.

از رسول صلى الله عليه و آله مى گويد و از دعوت ها و مبارزات بى امانش با شرك و كفر و نفاق و درهم شكستن بت ها و جبهه هاى كفر و پرده هاى نفاق. از مرارت ها و رنج هاى رسول صلى الله عليه و آله براى رهايى و نجات اين جماعت- با تاريخى پر از سياهى ها و حقارت ها- از پرتگاه ضلالت و ذلت و اسارت مى گويد و به حامى راستين و همراه هميشگى رسول صلى الله عليه و آله و برادر و وصى او، على عليه السلام اشاره مى كند كه ادامه ى رسالت، امامت است. و در اين بزنگاه به زمينه اى كينه و حسادت از على عليه السلام پرداخته و از شجاعت و ايثار و پايمردى و بزرگى و سخت كوشى و خيرخواهى او در راه خدا و نزديكى و قربش به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد، تا پرده از راز حسادت حاسدان، و كينه ى كينه توزان، و نفاق منافقان بردارد. سپس مدعيان امروزى را مرفهين بى درد و راحت طلبان تن آسا، مى خواند و به تعريض و كنايه و آشكارا مى گويد: «تتربصون بنا الدوائر، تتوكفون الاخبار، تنكصون عند النزال و تفرون من القتال» [براى ما انتظار بلا داشتيد، و منتظر رسيدن اخبار وحشت انگيز بوديد و به هنگام نبرد كنار مى كشيديد و از جنگ مى گريختيد.]

سپس توضيح مى دهد كه چگونه با فوت رسول صلى الله عليه و آله اظهار دشمنى و نفاق پنهان آشكار شد- نفاقى كه با حضور رسول صلى الله عليه و آله توانايى ابزار آن را نداشتند- و دين فروشى رونق يافت و فرصت طلب گمراه و ياوه گويى زبون، به سخن درآمد و مدعى شد. و دست شيطان از آستين او درآمد و صداى شيطان از حنجره او به گوش رسيد، و شما هم چه ساده در دام فريبش خزيديد، و چه راحت در پى او دويديد، و چه خوش به آواز او رقصيديد، و آن چه از آن شما نبود، برديد و بدعتى بزرگ پديد آورديد. در حالى كه هنوز از مرگ رسول صلى الله عليه و آله دو روز نگذشته و سوز و سينه ى ما خاموش نگشته بود.

آن گاه به توجيه پوسيده و عوام فريب آنان اشاره مى كند و ترس از فتنه را بى اساس و دروغ مى داند و خبر از افتادن در فتنه اى بزرگ تر و فرورفتن در آتش جهنم، مى دهد و بر پشت سر انداختن قرآن و بازگشت به جاهليت، هشدار مى دهد و به حكميت قرآن فرامى خواند. و با سؤال و خطاب به مهاجران و مسلمانان، آنان را به تأمل وامى دارد و براى يافتن جوابى مناسب به خودشان وامى گذارد.

سپس بلافاصله به تحقير و محكوميت ابوبكر مى پردازد و در انظار همگان با «ابن ابى قحافه» از او ياد مى كند و پرده از راز نفاق و جهل او برمى دارد. تا هم نمونه اى از اين همه نشان دهد و هم با هجوم به سر كرده ى باند نفاق و كودتاگران و شكستن حشمت او، شخصيت و روح تازه اى در كالبد آن جماعت مرعوب و خودباخته بدمد. و در اين راه با پشتوانه ى قرآن، آن چنان از كتاب خدا مى خواند كه گويا محمد صلى الله عليه و آله است كه از زبان جبرييل مى خواند. و آن چنان از اعلميت على عليه السلام مى گويد كه همه از جهل خود شرمنده مى شوند و آن چنان از مظلوميت خود مى گويد كه همه دل ها را آتش مى زند، تا شايد به انصاف آيند و به ظالم بودن اذعان كنند. و حال بايد حكميت و دادرسى را به قيامت و در محضر رسول صلى الله عليه و آله واگذارد تا با اين تذكر شايد آنان را به خود آورد و به تفكر و تأمل و در نتيجه انصاف و اقدام وادارد، و همين كار را هم كرد.

اكنون ديگر شاخ سران شكسته و با جماعت مرعوب اتمام حجت شده و از حق على عليه السلام نيز در حد امكان و مناسب، دفاع و يادآورى شده است. حال با جدايى حق از باطل بايد به قدرتى مسلح روى آورد كه توان درگيرى با باند مسلح و قبيله بنى اسلم و تهديد و ارعاب و شايعه پراكنى خلفا را داشته باشد. قدرتى كه امتحانات خود را پس داده و در پيمان عقبه بر دفاع از اهل رسول صلى الله عليه و آله ميثاق بسته اند و چه كسى غير از انصار.

گرچه اينان در سقيفه به خطا رفتند و از چند تن مهاجر منافق شكست خوردند، اما هنوز زمينه هاى توبه و بازگشت در آنان هست. شايد برخيزند و اشتباه گذشته را جبران كنند، زيرا هنوز بودند كسانى كه با خليفه بيعت نكرده و يا در سقيفه از على عليه السلام دم زده بودند.

اين است كه از اين پس زهرا عليهاالسلام تمامى هم خود را مصروف به تحريك انصار مى كند. به آنان رو كرده و با شايستگى هر چه تمام تر از آنان ياد مى كند. آنان را طايفه اى نجيب و جوانمرد و حاميان دين و محافظان اسلام مى خواند و بدين وسيله به تكريم و تحريك و تشجيع آنان مى پردازد و به ايستادگى در مقابل خليفه ى زورگو مى خواند و از ارتجاع فوت رسول صلى الله عليه و آله برحذر مى دارد و با ذكر عظمت مصيبت رسول صلى الله عليه و آله باز همگان را به ياد او مى اندازد، تا با اشك بر مصيبت فقدان رسول صلى الله عليه و آله باز هم دل ها به نرمى گرايد و جوانه هاى همت و غيرت آبيارى شود.

 

اكنون ديگر انتهاى سخن است و هنگام برداشت محصول و دروى كاشته ها است. بايد از اين همه سخن و تحريك و اشك ثمر گرفت و آخرين تير را از چله ى بيدارى رها كرد تا آنانى كه مى خواهند تا هميشه ى تاريخ راه را ببينند و با چشمى باز انتخاب كنند، عذرى نداشته باشند.

زهرا عليهاالسلام در اين آخرين فراز باز هم به تنها اميدش انصار رو مى آورد، انصارى كه با خطبه ى ابوبكر در سقيفه دوباره به جاهليت سابق و دو دستگى روى آوردند، پس از آنكه با هدايت رسول صلى الله عليه و آله متحد شده بودند. از اين رو با جد مادرى مشترك، آنان را مخاطب قرار مى دهد و بدين وسيله چاكى كه ابوبكر ايجاد كرده بود، رفو مى كند و دوباره به تحريك و تشجيع آنان مى پردازد و بر غيرت خفته ى آنان مى نوازد و آنان داراى عده و عده و نفرات و ادوات مى داند و فرياد استنصار خود را بلند مى كند و آن ها را به ياد بيعتشان مى اندازد.

زهراى بيدار و مجاهد و هشيار و مبارز، تمامى آنچه ابوبكر و همپالگى هاى او در سقيفه و بعد از آن از انصار گرفته و آنان به دو دستگى و اختلاف كشانده بودند از حسادت و رقابت شان سود مى جستند، خنثى مى كند. وى با يادآورى تاريخ درخشان انصار در دوره ى رسول صلى الله عليه و آله و مبارزات و رنج هاى آنان، دو هدف را دنبال مى كند؛ آنان را به حفظ آن دستاوردها تشويق و ترغيب مى كند و هم درباره ى آينده، تذكر و هشدارمى دهد. و با فراخوانى انصار به اتحاد و يكپارچگى، از آنان مى خواهد كه در برابر ناكثين و مهاجمان به ولايت و غاصبان خلافت، مردانه بايستند و جهاد كنند. «الا تقاتلوا قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول...».

آن گاه اين فرزند نذير، همگان را به عذاب شديد، هشدار مى دهد و بر حذر مى دارد، آن هم دو هشدارى كه چكيده ى تمامى خطبه و جمع بندى روح كلام، و حجتى براى تمامى اعصار است:

آگاه باشيد: با دور كردن خلافت از على عليه السلام اين شايسته ترين و آگاه ترين- تمامى زحمات گذشته خود را بر باد داده ايد.

آگاه باشيد غصب خلافت ما، ننگش ابدى است و نشان از غضب خدا دارد و سرانجامش آتشى است كه هر دم افروخته تر گردد و دل و جان را بسوزاند. چه اين شتر بى ما پشتش مجروح و پايش به تاول نشسته است و به مقصد نمى رسد. ديگر خود دانيد.

زهر اعليهاالسلام سكوت مى كند و منتظر عكس العمل و اقدام مناسب انصار مى نشيند، اما همين كه صدايى بلند مى شود بلافاصله ابوبكر بر منبر شده. با ترفند و حيله در حالى كه با وحشت و عصبانيت درمانده است به جواب مى پردازد و پيش از همه در برابر استدلال هاى محكم و بيان قاطع و كوبنده زهرا عليهاالسلام مجبور به عقب نشينى شده و به فضايل على عليه السلام و زهراعليهاالسلام اعتراف مى كند،تا هم دلجويى [اين شيوه ى هميشگى او بود، پيشتر هم در سقيفه به همين حيله در خواباندن رگ احساسات مردم متوسل شده بود و در برابر هجوم سخت و استدلال هاى قوى على عليه السلام براى جلوگيرى از احساسات و تحريك مردم به دل جويى از على عليه السلام پرداخت. (الاحتجاج، ج 1، ص 213) هم چنان كه بعد از آن نيز وقتى حسن عليه السلام در حالى كه طفلى بيش نبود، در مسجد به او اعتراض كرد و گفت: «انزل عن منبر ابى» باز هم به همين حيله روى آورد. (بحارالانوار، ج 28، ص 232 به نقل از تاريخ بغداد؛ جوامع الجامع، سيوطى، صص 1051 و 1052).] كرده باشد هم با نشان دادن انصاف [گاهى انصاف به خرج دادن و تظاهر به آن زمينه و مقدمه يك حيله است. هم چنانكه در قرآن آمده است يهوديان براى بازگرداندن مسلمانان به يكديگر مى گفتند. اول روز به رسول و كتابش ايمان بياوريد و آخر روز به آن كافر گرديد. شايد آنها از اين خود بازگردند. (آل عمران، 72) اول روز ايمان بياوريد تا دليل بر انصاف شما بدانند و آخر روز بازگرديد تا دليل تحقيق شما بگيرند!.] خود به نيرنگ تازه اى روى آورد. او مسئله را تنها در بعد زمين و مشكل اقتصادى خلاصه مى كند وخدا را شاهد گرفته (اتخذوا ايمانهم جنة) و به دروغ متوسل مى شود تا با شيطنت مردم را در مقابل زهرا عليهاالسلام قرار دهد و براى عوام فريبى مى گويد. ما آن چه را تو مطالبه مى كنى براى تهيه ى اسبان و سلاح ها قرار داده ايم تا مسلمانان به وسيله ى آن بجنگند. و باز به فريب، آن را به اجماع مسلمانان نسبت مى دهد.

اما زهرا عليهاالسلام باز هم با قاطعيت به رسوايى و محكوميت هر چه بيشتر آنان مى پردازد و در جواب، از اين همه دروغ و نيرنگ تعجب مى كند و پرده از حيله آنان و دروغ ديرينه ى آنان- حتى در زمان حيات رسول صلى الله عليه و آله- برمى دارد. و باز هم دروغ آنان را بر خدا و رسول صلى الله عليه و آله با استدلال به قرآن به اثبات مى رساند و به منشأ اين همه هواى نفس و تسلط و احاطه ى شيطان بر آنان تصريح مى كند و همان را مى گويد كه بعدها على عليه السلام در شورا، به عبدالرحمن- پس از بيعتش با عثمان- گفت و با آن خود را تسليت داد. (فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون).

ابوبكر سر خورده و رسوا از اين همه فضاحت، براى رهايى از اين مخمصه كه جان او را تهديد مى كند و نزديك است ريشه ى او و همپالكى هايش را بسوزاند، تنها راه چاره را سنگر گرفتن در پشت سر مردم مى بيند. از اين رو با شيطنت، مردم را حكم قرار مى دهد، تا هم خودش را حامى مردم نشان دهد و هم آنان را در مقابل اهل بيت قرار دهد و خدا مى داند كه بر زهرا عليهاالسلام چه گذشت. زهرايى كه آسمان ها زير پاى اوست و تمامى هستى زير پايش ريخته شده، غاصب زمين و حق مسلمانان معرفى مى شود و آنان را رو در روى خود مى بيند.

اين ترفند ابوبكر چيزى نبود كه بر زهرا عليهاالسلام مخفى باشد. او از ابوبكر غير از اين انتظارى نداشت، اما از مردم انتظار فريب خوردن نبود. با اين حال همه ى مردم را مخاطب خود قرار داده و آنها را عتاب و توبيخ (و نه تحقير) مى كند و از عاقبت اين كار بر حذر مى دارد.

سپس متوجه قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم شده و اشعارى [اشعار هند دختر اثاثه يا دختر ابان بن عبدالمطلب. براى آگاهى از تمامى اين اشعار رجوع كنيد به «سخنرانى زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه» در همين كتاب.] را زمزمه مى كند:

«قد كان بعدك انباء و هنبثة...»

- رفتى وپس از تو فتنه ها برخاست، اگر تو بودى آن چنان بزرگ رخ نمى نمود.

-ما تو را از كف داديم هم چون زمينى از باران گرفته شده. ارزش هادر قومت به هم ريخت. بيا و ببين كه چگونه از راه به در شده اند.

- به راستى ما بلا ديدگان در دام مصيبتى گرفتار آمديم كه هيچ مصيبت زده اى در عرب و عجم بدان مبتلا نگرديده بود. و به همراه ناله هاى زهرا عليهاالسلام بر روى قبر پدر، مرد و زن، و بزرگ و كوچك آن قدر گريستند و اشك ريختند كه هيچ روزى اين چنين ديده نشده بود. [«و لم ير الناس اكثر باك و لا باكية منهم يومئذ» (اعلام النساء، ج 4، ص 122، كشف الغمة، ج 2، ص 115).] و بالاخره آن كلام خدايى و اشك هاى الهى كار خود را كرد و مدينه به خروش آمد و در ميان مردم همهمه افتاد.

ابوبكر دريافت كه در برابر دخت رسول صلى الله عليه و آله و زهراى اطهر چه حقير و زبون شده و حربه هايش در برابر استدلال قوى و بيان نافذ زهرا عليهاالسلام چه عقيم و ابتر مانده است. يا بايد به انقلاب مدينه تن داد و از دنياطلبى دست كشيد و به پايان خط رسيد، و يا بايد به درشتى و تهديد و تطميع روى آورد. و هر كدام مى شد ابوبكر باخته بود. چه اگر به سخن مى آمد آن چنان محكوم شده بود كه به ناچار درشتى و اهانت مى كرد و نفاقش آشكار مى شد، و همين هم شد. ابوبكر سراسيمه و مضطرب به منبر شد و نفاقى كه سال ها حتى از دوران مكى از مردم پنهان داشته بود، ناخواسته آشكار كرد و پرده از آن چه مدت ها در سينه داشت كنار زد و كينه و بغضش را به على عليه السلام كه رسول صلى الله عليه و آله حب و بغض او را نشانه ايمان و نفاق قرار داده بود، رو نمود.

خليفه ى بردبار و حليم [ر. ك: الغدير، ج 7، ص 226.]!!! آن چنان از جوشش مردم، وحشت زده، و از محكوميت و رسوايى خود پريشان بود كه نمى دانست چه مى گويد و ندانسته سند كفر و نفاق خود را امضا مى كند. او به على عليه السلام مى گويد: «هو ثعالة شهيده ذنبه» و يا «كام طحال احب اهلها اليها البغى». [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، صص 214 و 215. در مورد «سباب» بودن ابوبكر مراجعه شود به الغدير، ج 7، ص 224. در «شبهاى پيشاور» است كه از بعضى از تواريخ (انما هى ثعالة شهيدها ذنبها) آمده است.

شايد مراد از قذف فاطمه عليهاالسلام بر منابر، همين گفته هاى ابوبكر باشد (اخرج الشيخ فى تهذيب الاحكام، ج 4، صص 149 و 150 عن ابى الصامت عن ابى عبدالله عليه السلام فى حديث: «و اما قذف المحصنات فقد قذفوا فاطمة على منابرهم»).]

ابوبكر على عليه السلام را روباهى مى داند كه شاهد او دم اوست و يا او را تشبيه نموده به زن بدكاره اى معروف به «ام طحال» كه هر كه از فاميلش زناكار بود او را بيشتر دوست مى داشت، و در نزد او بدكارى از همه چيز محبوب تر بود. و يا او را كسى مى راند كه مى خواهد فتنه ى خفته را بيدار كند و از درماندگان و زنان كمك مى گيرد.

ابن ابى الحديد مى گويد: «از نقيب ابويحيى بصرى پرسيدم. كنايه ى ابوبكر با كيست؟ گفت: به كنايه نمى گويد، تصريح مى كند. گفتم: اگر تصريح مى كرد نمى پرسيدم. خنديد و گفت: به على مى گويد، سخنان ابوبكر با على است. گفتم: آيا به راستى تمام آن چه ابوبكر گفته خطاب به على است؟

گفت: آرى فرزندم، بحث، بحث خلافت و حكومت است.

گفتم: انصار چه گفتند؟

گفت: از على طرفدارى كردند. اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنان را نهى كرد». [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 215.]

آرى، اين همان على عليه السلام است كه مولاى هر مؤمن و مؤمنه است.

اين همان على عليه السلام است كه با حق است و حق از او جدا نيست.

اين همان على عليه السلام است كه دوستى و دشمنى با او ملاك ايمان و نفاق است. [«لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق». امالى مفيد، ص 308 (مجلس 36)؛ صحيح مسلم (باب الايمان شماره 78)، ترمذى (مناقب 3737)؛ نسايى، ج 8، ص 817؛ انساب الاشراف، ص 97؛ مسند احمد، ج 1، صص 84 و 95؛ فضايل الصحابة، احمد حنبل، ص 685؛ ترجمة الامام على عليه السلام (تاريخ دمشق)، تحقيق شيخ محمودى، ج 2، ص 208؛ حيلة الاولياء، ج 4، ص 185؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 1، ص 634. نيز ر. ك: آخرين پى نوشت از «كينه از على عليه السلام» در همين كتاب.]

اين همان على عليه السلام كه رسول صلى الله عليه و آله از خدا خواسته كه ياور او را يارى، و دشمن او را دشمن بدارد.

اين همان على عليه السلام است كه اسدالله و اسد رسول اوست و مرد ليلة المبيت، بدر، احد، احزاب و خيبر و... است.

اين همان على عليه السلام است كه جبرييل در ميان آسمان و زمين ندا در داد: «لا فتى الا على، لا سيف الا ذوالفقار».

اين همان على عليه السلام كه ضربتش در خندق از عبادت جن و انس افضل است.

اين همان على عليه السلام است كه همسر زهراى بتول و محرم اسرار رسول صلى الله عليه و آله است و... ابوبكر آن گاه نخست انصار را تهديد نمود و سپس تمامى مردم را تطميع [در «دلايل الامامة»، ص 38 آمده است كه ابوبكر پس از تهديد انصار گفت. با اين همه فردا بياييد حقوقتان را از بيت المال دريافت كنيد.!! و سپس به انصار گفت: بدانيد من راز كسى را آشكار نمى سازم و با دست و زبان، كسى را نمى آزارم مگر كسى كه مستحق كيفر باشد.] كرد و از منبر به زير آمد. و اين جا ديگر پايان كار زهرا عليهاالسلام بود و شروع كار مردم. مى توانند با اين اتمام حجت ها و براهين آشكار به پا خيزند و دست بر قبضه ها برند و اقدامى كنند و مى توانند به زمين بچسبند (اثاقلتم الى الارض) [توبه، 38.] و به جاى شهامت اقدام، به اشك ريختن و افسوس خوردن قناعت كنند و ذلت ابدى را بر خود بخرند. آنان انتخاب كردند و بد انتخابى كردند و هنوز هم مجازات سنگينش را مى كشند و غرامتش را مى پردازند. اكنون نوبت ما است تا چه انتخاب كنيم و چگونه بر سر انتخاب خود بمانيم. [ابن شهر آشوب در مناقب (ج 2، ص 208) در ادامه ى خطبه بدون ذكر سند و به صورت مرصل، و شيخ طوسى در امالى (ص 683، مجلس 38) جداى از خطبه و به طور مسند، نقل مى كنند: چون دختر رسول، آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك به خانه رفت و به شوهر خود على عليه السلام چنين گفت: اى پسر ابوطالب تا كى دست ها به زانو بسته اى و چون تهمت زدگان به گوشه ى خانه خزيده اى؟ مگر تو...

اما من نياوردم، نه آن كه از توجيهات آن بى خبرم، (ر. ك: بحارالانوار، ج 29، صص 325- 324؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 341) بلكه گذشته از اين كه ربطى به سخنان آن حضرت در مسجد ندارد، چگونه مى توان پذيرفت كه زهرا عليهاالسلام شوهر خود را اين چنين سرزنش كند؟ آن هم براى نان خورش بچگانش. و از اينها گذشته (به گفته ى استاد محقق آقاى شهيدى) چه كسى ديده يا شنيده كه زن و شوهرى در خانه با يكديگر اين گونه به سجع سخنان گله آميز بگويند، مگر زهرا عليهاالسلام مى خواست قدرت خود را در سخنورى به على عليه السلام نشان دهد؟ اين گونه سخن گفتن كه مملو از صنعت هاى معانى و بيان است و فراوان از استعاره و تشبيه، سجع و... استفاده شده براى خطبه خواندن و در حضور جمع سخن گفتن مناسب است، چون سخن بايد در دل شنونده نفوذ كند. اما در محيط خانه و گفت و گوى صميمى زن و شوهر چه نيازى به اين گونه سخن گفتن است. مگر اينكه گفته شود زهرايى كه هميشه درمان دردهاى على عليه السلام و تسلى بخش اوست مى خواهد على عليه السلام را تحريك كند و به كارى ناخواسته وادارد!!! و يا نمى دانم توجيهاتى ديگر.]

من معتقدم اگر كسى مى خواهد مقام علمى زهرا عليهاالسلام را درك كند،بايد در اين خطبه خوب بيانديشد و آن را با برخى خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مقايسه كند. آن گاه در مى يابد كه اين هر دو از نظر فصاحت وبلاغت و عمق معانى و مضامين، عدل يكديگرند و هم چون سيبى است كه وسط دو نيم شده، به راستى كه زهرا عليهاالسلام، كفو على عليه السلام است. [بى دليل نبود كه اهل بيت فرزندان خود را ملزم به حفظ اين خطبه مى كردند. هم چنان كه ملزم به حفظ قرآن مى كردند. (كان اهل البيت يلزمون اولادهم بحفظها كما يلزمونهم بحفظ القرآن المراجعات، ص 410؛ و نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 29، ص 235؛ بلاغات النساء، ص 14.] و به راستى كه ما از علم زهرا عليهاالسلام و وجود و حضور زهرا عليهاالسلام محروم كردند. آيا كسى هست كه عمق فاجعه و عظمت حادثه را درك كند؟

اگر چه او در همان هجده سالگى [در مورد سن حضرت زهرا عليهاالسلام بين شيعه و اهل سنت اختلاف است (كه انگيزه اين اختلاف از جانب اهل سنت بر اهل تحقيق پوشيده نيست. فتدبر.) اهل سنت معتقدند كه سال تولد حضرت زهرا عليهاالسلام پنج سال قبل از بعثت بوده (الطبقات، ج 8، ص 11؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 1869 و ج 13، ص 2434؛ انساب الاشراف، ص 402، كامل ابن اثير، ج 2، ص 341؛ مقاتل الطالبين، ص 48؛ الاستيعاب، ص 750 و...).

اما شيعه به دليل روايات متعدد قايل به اين است كه سال تولد حضرت زهرا عليهاالسلام پنج سال بعد از بعثت بوده است (الكافى، ج 1، ص 458؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 357؛ كشف الغمة، ج 1، ص 449؛ بحارالانوار به نقل- از دلايل الامامة و ديگر كتاب ها- ج 43،ص 7 به بعد و...) و ما نيز به همين اعتقاديم به دليل اين كه اهل البيت ادرى بما فى البيت هستند. و به قرينه ى رواياتى كه انعقاد نطفه ى زهرا عليهاالسلام را از ميوه اى بهشتى مى داند كه در معراج به رسول صلى الله عليه و آله دادند (بحارالانوار، ج 43، ص 35 به نقل از علل الشرايع) و يا رواياتى كه اسم فاطمه را نازل شده از جانب خدا به وسيله ى جبرييل مى داند و نيز دلايلى ديگر. (ر. ك: مناقب ابن مغازلى، ص،358- 360، پاورقى).

ناگفته نماند كه از اهل سنت نيز رواياتى كه مؤيد قول شيعه هست نقل شده است. ر. ك: الدر المنثور، ج 4، ص 153 ذيل آيه ى اول سوره ى اسراء، ميزان الاعتدال، ج 2، ص 518؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 202. حاكم نيز در مستدرك از سعد بن مالك روايت مى كند كه مى گفت: «قال رسول الله صلى الله عليه و آله: اتانى جبرئيل بسفر جلة من الجنة فاكلتها ليلة اسرى بى فعلقت خديجة بفاطمة، اذا اشتقت الى رائحة الجنة شممت رقبة فاطمة». (مستدرك، ج 3، ص 156).] كارش را به اتمام رساند و حجت را بر همه تمام كرد و با حفظ جان على عليه السلام، و خود را فديه ى او كردن و نيز ديگر اقداماتش بر تمامى انسان ها تا قيامت منت نهاد، اما چه كسى مى تواند محروميت ما را از نگاه زهراعليهاالسلام، دعاى زهرا عليهاالسلام، تربيت و سازندگى زهرا عليهاالسلام، بركات حضور زهرا عليهاالسلام، علم زهرا عليهاالسلام، هدايت زهرا عليهاالسلام، سفينه ى نجات بودن زهرا عليهاالسلام و وارث فرهنگ وحى بودن زهرا عليهاالسلام و... پاسخ گويد. غم ما غم محروميت خود ماست.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك. اللهم العنهم جميعا.

 

منبع: چشمه در بستر


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ توسط فقیر
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin